پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

شازده كوچولو

سفر شمال

سلام اميدوارم همتون خوب باشيد هفته گذشته هفته خيلي خيلي خيلي خوبي براي خانواده بود بيست و سوم ارديبهشت ماه 1391 دومين مسافرت را به شمال داشتيم به اتفاق دوستاي باباشهرام .كلي خوش گذشت اها راستي وقتي مسافرت بوديم مادرجون پرهام يعني مامان خودم دوتا خبر توپ واسش رسيده بود كه بي نهايت هممون خوشحال كرد انگاري مادرجون تقريبا به همه ارزوهاش رسيد .خلاصه از مسافرت واستون بگم اونم با پرهام شيطون .مسافرت ما ساعت 6صبح بيستو سوم 91آغاز شد با همسفراي خوبي كه دوستاي باباجون بود و رفتيم خزرابادساري كه از طرف اداره بابايي ويلا داده بودن و چه ويلاي باحالاي بود كلي وسايل بازي و تفريحي واسه بزرگترها و بچه ها داشت و مهمتر از همه اينكه كنار دريا ب...
1 خرداد 1391

پرهام و هفته گذشته

سلام دوستاي جون جوني پرهام اميدوارم خوب باشيد اگه دير به دير برز ميشه بزاريد روحساب تنبلي مامان پرهام البته لازمه بگم دوربين يه مشكلي پيدا كرده بود در هرصورت هفته گذشته هفته خيلي خيلي خوبي بود هم واسه پرهام پسر هم واسه مامان و بابا چند تا از عكسهاي پرهام و خاله جونشو و.... واستون مي زارم ...
23 ارديبهشت 1391

هفته اي كه گذشت

هفته گذشته هفته خوبي بود هم واسه ماماني هم واسه پرهام البته باباجون اين روزها خيلي گرفتار كاره و گاهي وقتهام ظهرها خونه نمياد . پسر ماماني ديگه حالا بزرگ شدي و هرچي بهت ميگم ميدوني منظورم چيه و كلي كمكم ميكني ولي خدا نكنه لج كني ديگه كسي نميتونه ارومت كنه هفته گذشته عروسي شادي و فرزاد بوديم اولش كلي گريه كردي ولي بعدش كلي رقصيدي و اصرار داشتي كه بري وسط شلوغي و يكسره سرسفره عقدشون بودي و شلوغي ميكردي خلاصه يكمي از عكسهاي هفته گذشته رو ميزارم . پرهام و اهنگ ملودي ارش كه وقتي گوش ميده فقط مي رقصه و به زبون خودش مي خونه و كلي حال ميكنه اينم پارك دردونه ها كه وقتي پسر خوبي ميشه مي برمش تا بازي كنه و اخرشم با گريه مياد خونه و اصلا از...
26 فروردين 1391

با تمام وجودم دوستت دارم پرپري من

پسر گلم اين دومين عيديه كه كنارمي و در اين سال جديداز خدا مي خوام كه ساليان سال كنارم باشي و روزگار خوبي رو با توو باباشهرام داشته باشم واز خدا ميخوام به همه مامان و باباهاي روي كره خاكي سلامتي و نشاط رو عطا كنه الهي آمين ...
10 فروردين 1391

پرهام و بازي

اينم چند تا از عكسهات وقتي داشتي موتور سواري مي كردي و كلي ذوق ميكردي و دادوهوارراه انداخته بودي (( اها راستي از بس پرهام شلوغ شدي كه ديروز همسايه كناري اومد پيشم ميگفت بچه شماچر اينقدر شبا دير ميخوابه منم گفتم پرهام از خواب فراريه و تا ميتونه مقاومت ميكنه تا نخوابه )) نميدونم چرا تو اينقدر كم ميخوابي اصلا تا ميگم پرهام لالاداري ميگي (ادن) يعني اصلا تازه بعدشم كلي خودت ميخندي فكر كنم ميدوني داري چكار ميكني ؟؟؟ ...
5 بهمن 1390