پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شازده كوچولو

غذا خوردن پرهام

سلام دوستای خوبم این روزا گرفتارم کمتر میتونم سری بهتون بزنم عجب بدبختی دارم با غذاخوردن پرهام یا باید واسش شکلک دربیاری یاحرصی بشی یا برقصی یا اهنگ واسش بزاری خلاصه مکافاتی باهاش دارم هوراااااااا از 10قاشق بالاخره يكي روخورد بابا بايد مثل اين باشي ببين داره كاسشم ميخوره   ...
24 مرداد 1390

دوستاي عروسكي گل پسر من

سلام كوچولوهاي مهربون اينم دوستاي عروسكي پرهام كه خيلي دوستشون داره مخصوصا آقا ميمونه اگه نباشه نمي خوابه           البته يه چيز خنده دار((پرهام عاشق درقابلمه و قاشق و مگس كش واينجورچيزهاست )) ...
9 مرداد 1390

فیتیله جمعه تعطیله

سلام کوچولوهای مهربون دلم واستون تنگ شده بود یکمی گرفتار بودم و پسر شیطون حسابی اذیتم کرده ولی خب جیگر مامانشه و میمیرم واسش روز جمعه گذشته از بس کار داشتم پرهام در حال تماشای برنامه فیتیله جمعه تعطیله بود که خیلی دوسش داره و هم زمان با پخش برنامه می رقصید  از عکسهاش واستون گذاشتم مي بينيد تروخدا اينم پسر شيطون من ((( راستي از دوستاي خوبم به خاطر نظرات مفيدشون ممنونم ))) ...
23 تير 1390

تولدتولد تولد

سلام دوستای خوبم ازتون کمک می خوام تولد پرهام نزدیکه من و باباش تصمیم گرفتیم تولد یک سالگیشو جشن بگیریم البته با دوستان دنبال سایتهای تزئینی بودم فعلا سایت مناسبی رو ندیدم اگه نظرو پیشنهادی داشتید ممنونم میشم کمکم کنید . مامانای مهربون مواظب کوچولوهای نازتون باشین. منتظرمممممممممممممممم    ...
5 تير 1390

7ماهگی پرهام

سلام دوستای خوبم مامان پرهام هستم این روزا خیلی گرفتارکارم شدم نتونستم مطلب جدیدی به وبلاگ پرهام اضافه کنم امروز داشتم عکسهای ٧ماهگی پرهامو می دیدم که گفتم ٢تااز عکسهای دوست داشتنیشو واستون بزارم تا سر فرصت از خاطراتش واستون بگم . همیشه واستون دعا میکنم زیر سایه پدرومادرای مهربونتون خوب و شاد باشید همتونو می بوسم سالم و سلامت باشید ...
5 تير 1390

کوچولوی من مریض شده

سلام دوستاي خوبم  چندروزيه كه پرهام بدجوري تب كرده با اينكه بردمش دكتر يك روز خوب شد ولي باز دوباره تبش بالا رفت خيلي بي حوصله شده و همش نق مي زنه  2روز مرخصي گرفتم ازش پرستاري كردم ولي كوچولوي من خوب نشده - امروز گذاشتمش پيش مادرجونش يكمي بهتر شده ني ني هاي مهربون واسه پرهام دعا كنيد زود خوب بشه پرهام هميشه شلوغ و شيطون بود ولي از وقتي مريض شده خيلي مظلوم شده ...
30 خرداد 1390

سفر پرهام

سلام دوستای خوبم دوروز با مامانی و بابا رفتیم سفر خیلی بهم خوش گذشت ولی ازبس هوا گرم بود و شبا کولر توخونه روشن بود وقتی برگشتیم خونه تب کردم خیلی مظلوم شده بودم تا اینکه با مامان و بابا رفتم دکتر تبم خیلی بالا بود و اقای دکتر مجبور بود امپول بزنه منم کلی گریه کردم بعدش دیدم مامانی داره از غصه مریضی من گریه میکنه روز خوب نبود اخه مامان جونم همیشه مهربون و خندان بود ولی اون روز خیلی به خاطر من گریه کرد مامان جون منو ببخش راستی امروز حالم خیلی بهتره الان مامانی سرکاره و من پیش مادر جونم هستم منتظرم مامانی بیاد و ببینه پسرش خوب شده خوشحال بشه مامانی نگاه خوبم دارم شیطونی میکنم ...
28 خرداد 1390